به گزارش ریتم نو، لورنس ازجمله هنرمندانی به شمار میرود که دغدغه اجتماعی دارد و بهتازگی با انتشار مجموعه آلبوم «کابلها» که به موضوعاتی ازجمله علم، فنّاوری و تغییرات اقلیمی پرداخته، توانسته نظر مخاطبان زیادی را به خود جلب کند. لورنس با ماست تا از فراز و فرودهایش در عالم موسیقی بگوید. او در گفتوگو با مریم رفائی خبرنگار ایرانی درباره سابقه فعالیتش در موسیقی و نحوه ساخت جدیدترین آلبوم خود سخن گفته است.
در ابتدا درباره ورود به عرصه موسیقی توضیح دهید و چه آثاری از هنرمندان ژانر موسیقی جز باعث علاقه شما به این سبک شد؟
این کار کمی زمان برد و آن را از طریق جستوجو و پیگیریهای مداوم انجام دادم. درواقع سبکهای مختلف را پیدا و سعی میکردم تا جایی که میتوانم تأثیرات موسیقیهای مختلف را باهم ادغام کنم و درنهایت زمانی صدایم را پیدا کردم که دست از طبقهبندی خودم برداشتم، که فقط جز یا بهصورت گروهی، الکترونیک، کلاسیک و یا هر سبک دیگری بنوازم و بعدازآن، حس کردم که توانستم صدای خودم را پیدا کنم. من خیلی خوشبخت بودهام که 15 سال پیش با مایکل لیگ )مؤسس گروه اسنارکی پاپی( آشنا شدم و با گروه رشد کردهام و آنقدر خوششانس بودهام که با این گروه در سرتاسر دنیا تور کنسرت برگزار کنیم. و واضح است که چیزهای زیادی در اجراهایم و همینطور در تورهایمان با این گروه به دست آوردم و صحبتهای ما همیشه در مورد موسیقی، رشد، دیدن دنیا و تجربه اجرا برای مخاطبانی از سرتاسر جهان بود و درک اینکه اشتیاق مخاطبان برای شنیدن موسیقی بدون کلام و بداهه، چقدر گسترده و جهانی است. اما درباره الهام اولیه خودم باید بگویم که هربی هنکاک بود، بهطورقطع، الهام اولیه من از سمت او و آلبومش به اسم «نور خورشید» بود که از دستگاه صداگذاری(وکدر) و موسیقی ارکستر استفاده کرده بود و این آلبوم از اولین بار که آن را شنیدم تا به امروز، جرقه اولیه در ذهن و محرک من بود و همیشه در تلاش بودم، این آلبوم را به سبک خودم بسازم.
به نظر شما دلیل موفقیت گروه «اسنارکی پاپی» با توجه به اینکه تا به امروز موفقیتها و جوایز متعددی از جمله گرمی را کسب کرده است؛ در چیست؟
فکر میکنم به دو موضوع اصلی تقسیم میشود و در وهله اول، تأثیر متقابل عاطفی ست چراکه گروه از چند دوست تشکیلشده و گروه ما شبیه گروهی متشکل از چند برادر است. ما اوقات سختی داشتیم و برای 9 سال پیاپی ضرر مالی میدادیم و تنها راه گذر از چنین شرایطی، رفاقت و همدلی افرادی است که کنار هم قرار میگیرند و مراقب یکدیگر هستند و این مسئله خیلی مهم و موضوع دوم سماجت و پایداری است.مایکل لیگ (مؤسس اسنارکی پاپی) در پایداری، شخصیت به خصوصی دارد و همیشه اراده محکمی برای تبدیل موقعیتی منفی به موقعیتی مثبت دارد و همیشه به دنبال راهی میگردد و هر چیزی را یک فرصت میبیند و این طرز تفکر در گروه بهنوعی جاافتاده است و ما در پیشبرد کارهای مان واقعاً فعال بودهایم و گروه ما رشد خودش را کرده و به برچسب ground up تبدیلشده است. درواقع گروه ما، انجمن موزیسینهایی است که دائم در حال تغییر و گسترش هستند و ازنظر اخلاقی بسیار جامعه بازی است و فکر میکنم این موضوع کمک میکند که فعالیتهای این انجمن زنده و جدید باشد و الهامات جدید را حفظ کنیم.
آلبوم Live at the Royal Albert Hall از گروه اسنارکی پاپی، برنده جایزه گرمی شد و مورد استقبال قرار گرفت، فکر میکنید علت اصلی این موفقیت چیست؟
این اجرا، از جهات مختلف برای من و دیگر اعضای گروه، کنسرت خیلی خاصی بود چونکه اولین کنسرت ما، خارج از آمریکا و در لندن بود و انگار همهچیز از نو اتفاق میافتاد و ما درنهایت سر از سالن آلبرت درآوردیم و برای جمعیتی که بلیت خریده بودند اجرایی داشتیم. فکر میکنم حدود شش هزار نفر آنجا بودند و اولین باری بود که من در سالن آلبرت اجرا میکردم و واقعاً نام و اعتباری که ازنظر فضا و ظرفیت تماشاچی دارد برازنده آن است. وقتی گروه ساعت 11 اجرایش را شروع کرد همه هیجانزده شده بودند و همینطور وقتی خیلی آرام اجرا میکردیم هم موردپسند بود و سالن آلبرت مکانی است که توانایی فراهم ساختن چنین طیف گسترده از امکانات و موزیکهای مختلف را دارد. بهطور واضح جشنواره، اُپرا و موسیقیهای کلاسیک، راک و انواع ژانرها در اینجا اجرا میشوند و بهنوعی حس صمیمیت به خصوصی داشت درعینحال که حس حماسی خودش را حفظ میکرد و فکر میکنم که برای ما بهعنوان یک گروه خیلی خوشایند بود و این حس را به ما میداد که انگار حضار واقعاً همراه با ما بودند. این کنسرت به خاطر جو سالن و انتظاری که تماشاگران داشتند، انرژی خیلی خاص داشت و احساس نیاز حضار برای موسیقی، حسی بیمانند به آن میداد درواقع اجرای زنده، بخش بزرگی از کار ماست و بهنوعی بخش کاملی از مفهومی که با حضار به اشتراک میگذاریم و به همین خاطر، نوع واکنش حضار بهطورکلی بخشی از یک اجرا است و اجرا در سالن آلبرت این حس را داشت که حضار، موسیقی ما را به بهترین شکل ممکن درک کردند و آن را نشان دادند. من اهل لندن هستم و همه خانوادهام آمده بودند و کل گروه آنجا حضور داشت و اینکه آنها هم بخشی از بردن این جایزه گرمی باشند خیلی اتفاق خاصی بود و باید بگویم که فرزندم، دقیقاً سه هفته قبل از اجرا، به دنیا آمده بود به خاطر همین من با گروه به تور نرفته بودم و فقط سر همین اجرا، به گروه ملحق شدم و دوباره پیش خانوادهام برگشتم و بعضی از اعضای گروه از دستم عصبانی بودند که من فقط برای یک اجرا خودم را به گروه رساندم و یک جایزه گرمی هم به خاطرش بردم!
افرادی که اجراهای مستقل و اجراهایت با گروه «اسنارکی پاپی» را دیدند؛ معتقدند نوازندگی جادویی داری، چه ارتباطی بین تو و موسیقی وجود دارد که این احساس را در موقع نوازندگی در مخاطب ایجاد میکند؟
فکر میکنم که لذت به دنبالش رفتن و گشتن، تمام نمیشود به همین خاطر همیشه سعی بر رشد داری. من بهقدری خوشبخت بودهام که توانستم اسطورههایم مثل «هربی هنکاک» و «استیوی واندر» را ملاقات کنم و چیزی که درباره آنها شگفتزدهام کرد این بود که آنها هنوز هم در حال جستوجو، یادگیری، تلاش و کاوش هستند و حس میکنم یکمیزان بیپایانی از موسیقی برای جستوجو وجود دارد و این موضوع دائماً برای من الهامبخش و لذت اصلی در این است که موسیقی را بهعنوان وسیلهای برای بیان احساسات میبینم به همین خاطر حس میکنم خوب بودن در موسیقی دقیقاً مثل این است که خوب زندگی کنیم هرچقدر زندگی پربارتری داشته باشیم و هرچقدر تجارب ارزشمندتری را کسب کنیم، موسیقی ما را رساتر میکند. موزیسین بودن افتخار خیلی بزرگی است که باید گرامی داشته شود چراکه همانطور که گفتم یک پسر کوچک دارم که البته نمیتوانم مجبورش کنم اما هر کاری در توانم باشد انجام میدهم تا یک موزیسین شود چون فکر میکنم این قشنگترین چیزی است که وجود دارد و وقتی حرف از حس زیبایی و اینجور مسائل باشد پیانو بهترین است و سعی دارم بیریاترین حالت خودم را در موسیقیام انتقال بدهم و آن چیزی که مینوازم همان چیزی که باورش دارم و تمام تلاشم را در نحوه اجرا و نوشتن موسیقیهایم، سرمایهگذاری میکنم و میتواند خیلی خستهکننده باشد و باید خیلی از خودت مایه بگذاری اما درنهایت این چیزی است که بهعنوان یک موزیسین میبینم و همانطور که قبلاً هم گفتم بسیار باعث افتخار است و خیلی خوشحالم که در چنین موقعیتی باشم.
شما و گروه «اسنارکی پاپی» در استودیو چطور کنار یکدیگر کار میکنید و برای انتخاب آثار به توافق میرسید؟
رابطه صمیمی و عاطفی یکی از بخشهای بزرگ کار ما است و ضبط ما در استودیو بهنوعی شبیه دورهمی و شنیدن موسیقی و دموهاست. به این دلیل که آهنگساز بتواند قطعهای که ساخته را از طریق برنامههای حرفهای مثل لاجیک و پرو تولز پخش کند بهاینترتیب ما دیگر پارتها را نمیخوانیم و فقط موسیقی را گوش میدهیم و سعی میکنیم قسمتهای مختلف ملودی، خط پایه و نحوه نواختن آن را یاد بگیریم تا موقع تمرین، قسمتهای گوناگون را تغییر دهیم. درواقع سعی میکنیم در تنظیم انعطافپذیر باشیم و سپس گروه آن را به همان نحوی که آهنگساز ساخته بود، مینوازد. درواقع کار ما اینگونه شروع میشود که در مرحله اول باید مطمئن میشویم که سازنده آهنگ راضی است و بعدازاین «اسنارکی پاپی» وارد عمل میشود و نسخه (ورژن) خودش از آن آهنگ را میسازد. فکر میکنم این بخشی از راز کار ماست و تأثیرات و ایدههای خیلی زیادی هست که توانایی تبدیلشدن به یکچیز بسیار خاص و نادر رادارند چراکه همیشه یکنفری هست که ایده بسیار نو و خاصی داشته باشد و به سمت تبدیل کردنش به چیزی خاص حرکت میکند و البته باید نوعی درک جمعی هم وجود داشته باشد که همه با آن ایده موافق هستند و بعضیاوقات همه با آن موافق نیستند اما همیشه یک درک عمومی از اینکه بهترین ایده کدام است وجود دارد و «اسنارکی پاپی» هم بهنوعی همیشه بهترین ایده را انتخاب کرده است.
چرا بیشترین همکاری تو با موزیسینهای آمریکایی بوده؟ آیا به خاطر این است که ریشه موسیقی جز در آمریکا است؟
زمان زیادی را آنجا سپری کردم و با «اسنارکی پاپی» که محل شروع به کارشان هم همانجا کار و بهواسطه همین همکاری با اسنارکی با موزیسینهای مختلفی ملاقات کردم و با آنها ارتباط گرفتم. بخش بزرگی از این موسیقی از آمریکا میآید و دلیل اینکه به آنجا رفتم و کار کردم نیز همین موضوع بود البته همانطور که گفتم طی سالهای اخیر با هنرمندهای اروپایی بیشتری ازجمله گروههایی مثل « WDR Big»، ارکستر متروپل و گروه سهگانه خودم با نوازنده درامز «ماریجوس الکسا» از لیتوانی و « جاناتان هاروی» از انگلیسی کار کردم. درواقع سعی میکنم ارتباطات گستردهای سراسر اروپا و آمریکا برای خودم ایجاد کنم.
بهعنوان موزیسین و نوازندهای که در آثارش هم احساس و هم تکنیک دیده میشود، از شما سؤال میکنم، چقدر احساس و چه میزان تکنیک در موسیقی اهمیت دارد؟
هر دو بسیار مهم هستند و درنهایت نمیتوان یکی را بدون دیگری داشت و چیزی که در کلاسهای ارشد، بسیار میگویم؛ این است که اوایل چه زمان قابلتوجهی را صرف یادگیری پیانو کلاسیک و اتمام درسم کردم تا توانستم پایههای تکنیکم را پیدا کنم و این موضوع باعث شد جستوجوی گستردهتری ازنظر سبک و احساسات موسیقیام داشته باشم و همانطور که گفتم زیبایی این موضوع در این است که هیچ سقفی برای آن وجود ندارد و همیشه کارهای بیشتری میتوان انجام داد و به خاطر همین هنوز روی تکنیکم و اینکه چطور حس را در موسیقیام منتقل و از تکنیکم برای انتقال حسی بخصوص استفاده کنم، کار میکنم و وقتی بحث بر اجرا کردن باشد، هدف انتقال حس آن لحظه است و درواقع حسی که یک شبی داری با حسی که فردای آن شب داری خیلی متفاوت است و این چیزی است که باعث سرزندگی و اصیل بودن اجراهای زنده میشود و بحث اصلی این است که به این تفاوت آگاه باشی و بهنوعی این تفاوت را کنترل کنی که تکنیک بهخوبی در آن حفظ شود و همیشه باید پر از احساسات خالص باشد و من بهعنوان یک موزیسین این را وظیفه خودم میبینم که هر شب همه آنچه را که احساس میکنم و در نظر دارم را بنوازم و این یک راز کوچک کار است.
صحبت از اصالت در اجرا شد، مسئلهای که در آثار تو همیشه بهخوبی دیده میشود، شما چطور به این جایگاه رسیدید؟
سبکهای مختلفی که دوست داشتم را کنار هم قرار میدادم. آنچه درباره موزیسینها جالب هست این است که ما بهطور ذاتی سعی میکنیم خودمان را دستهبندی کنیم و بگویم که ما نوازنده این سبک هستیم یا این سبک تخصص ماست. درواقع همینطور که پا به سن میگذاشتم متوجه شدم که عکس این موضوع صادق است و باید تا جایی که میتوانی موزیسینی پربار و با تواناییهای مختلف باشی و فکر میکنم در دو آلبوم «فلینت» و «سوئیفت»، همه سبکهای موسیقی که دوست داشتم را جای دادم. علاقه خاصی به ایدئولوژی فرار از واقعیت دارم وقتیکه در حال ساخت آلبومی هستم، دلم میخواهد حضار را جای دیگری و خارج از هدفونهایشان ببرم. زمانی که موسیقیام را مینویسم از خودم میپرسم آیا این چیزی که نوشتم؛ من را به سمت آسمان میبرد؟!و اگر این کار را نمیکند باید دوباره روی آن کار کنم و آن را تغییر بدهم و من حس کامل و بینش دقیقی از زمان ایجاد این تغییرات دارم و این درست مثل استفاده کردن از ارکستر یا تکنوازی است. اینها مثل مواد اولیه هستند و البته همکاری زیادی با «مایکل لیگ» داشتم و «رابرت اسپوت سیرایت» برای سالیان زیادی نوازنده درامز آلبومها بود و ما ارتباط عاطفی خیلی خوبی باهمدیگر برقرار کرده بودیم و این باعث میشد زمان بداههنوازی، مکالمات و همکاریهایمان خیلی آزادانه باشد و این یکی از دلایل اصلی ارتباط خوب ما بود ولی برای من، اولین دلیل فرار از واقعیت است و وظیفه کاریام را بهعنوان آهنگساز و هنرمند اینگونه میبینم که به مردم فضایی را معرفی کنم و آنها را از دنیای عادیشان بیرون ببرم و این کاری ست که برای خودم در نظر گرفتم و تلاشم را میکنم که آن را انجام بدهم.
با توجه به صحبتی که مطرح کردی، فکر میکنم این فراسبکی در آلبوم جدید تو «کابلها» اتفاق افتاد.
خوشحالم این سؤال را پرسیدی به دلایل مختلفی از ضبط این آلبوم، بسیار راضی هستم چون اولین آلبوم مفهومی من بود. با تماشای فیلم «انسان متعالی» که درباره شخص شگفتانگیزی به اسم «ری کورزویل» با پیشگوییهای عجیبوغریب بود، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم که انسانها و رباتها تا سال 2029 یکی میشوند. بهخصوص اکنونکه همه ما سرمان دائم در گوشی است و همه غرق در این دنیای دیجیتال شدهایم بدون اینکه حتی دلمان بخواهد این کار را انجام بدهیم. درواقع این فیلم راجع بهسرعت و رشد نمایی تکنولوژی صحبت میکند که دائم این رشد سریعتر و سریعتر میشود و من نسبت به آن، بسیار حساس شدم و میخواستم ضبطی داشته باشم که این ایدهها را کاوش کنم و احتمالاً به خاطر همین موضوع این ضبط، این حس را داشته باشد که همهجانبهترین ضبطی است که من تابهحال انجام دادم و خیلی دستکم گرفتهشده چونکه فقط خودم در این کار حضور دارم و گروهی در کار نیست و هرچه که اعم از کیبورد و صداهای دیگر مثل پیانو میشنوید را خودم نواختم و گاها از سازهای دیگر همچون چنگ چینی استفاده کردم اما بهطورکلی بیشتر پیانو و کیبورد نواختم ولی از این پروسه که سعی کردم دنیای دیگری بسازم؛ خیلی لذت بردم و نتیجه کارمان تقریبا غیر آرمانی (ویرانه طور) و ضبطی با صداهای تاریک بود. اسم آهنگ این آلبوم «کابلها» به این موضوع نگاه دارد که ما باید رشد سریع تکنولوژی را جشن بگیریم یا مسئلهای است که باید در مورد آن آگاهی بیشتری کسب کنیم ولی درنهایت پیام آلبوم این است که نهایتاً همه ما به هم متصل هستیم و حس امیدی در بطن تمام این ماجرا وجود دارد.
از شما بهعنوان هنرمندی با دغدغههای اجتماعی یاد میشود، آیا «کابلها» تلاشی برای استقبال از تکنولوژی و پیشرفت بود یا برعکس این آلبوم نوعی اعتراض محسوب میشود؟
بهعنوان موزیسینهایی که تور کنسرت برگزار میکنید؛ نگرش خیلی خاصی نسبت به دنیا دارید و من بسیار مفتخرم که در این راه نقاط متعددی از گوشه و کنار دنیا را مشاهده کردهام و همچنین جاهایی را دیدم که حضار آنجا خیلی تشنه موسیقی بودند و مشاهده این اتفاق خیلی زیباست و منظورم این است که مثل آهنگ کابلها ، برای خودم نیز سؤال است و حدس میزنم که شخصاً مثل خیلی از مردم، حس ازهمگسیختگی دارم که نهایتاً این حس را منتقل میکند که (رشد سریع تکنولوژی) بیشازحد بر همهچیز مسلط میشود ولی از طرفی کارهایی را راحت میکند و بهنوعی مسئولیت هنرمند است که این سؤالات رو بپرسد و مطرح کند به خاطر اینکه من شاهد لحظات خیلی خاصی در کنسرتهای مختلف، در سراسر دنیا بودم و هر چه این حسها(لحظههای خاص) را بیشتر احساس میکنم بیشتر الهام میگیرم که این سؤالات را مطرح و این حسها را بیشازپیش بیان کنم و من این حس را دارم که در دنیایی زندگی میکنیم که اگر همه منفعل باشند پس امیدی وجود ندارد و باید بهنوعی خودت را درگیر کاری کنی و بیانگر احساساتی باشی و احساس میکنم که از این موضوع الهام نسبی گرفتهام که بیانگر این موضوعات باشم و برای هدف مثبتی مبارزه کنم.
با توجه به اینکه پیشرفت تکنولوژی باعث حضور افرادی بدون تحصیلات آکادمیک در موسیقی شده است، آیا این امر باعث میشود تا احساس از موسیقی گرفته شود؟
جالب است که من کاملاً به سراغ سینتی سایزر رفته بودم و دوباره به سمت پیانو برگشتم و به این باور میرسم که علاقه قلبی من خلاص شدن از شر تکنولوژی و تمرکز بر روی سازهای آکوستیک است و اینکه با این وسایل چهکاری میتوانم انجام بدهم ولی بحث اصلی سر این است که از ساز الکترونیک به ساز آکوستیک در رفتوآمد باشی و این تنوع خیلی اهمیت دارد و خیلی طبیعی است و الان هرکسی میتواند در اتاقخوابش با یک لپتاپ و میدی کنترل، ضبط انجام بدهد و به خاطر همین زمینه (بازار) این کار(موسیقی) بهنوعی اشباعشده است اما بهنوعی هم این احساس را دارم که این موضوع باعث میشود فضا برای بیان حرفهای باارزش باز شود منظورم نیست که آنچه دیگران میگویند بیارزش است اما این المانها(آکوستیک و الکترونیک) را ادغام کردن و همچنان اصالت یک موزیسین واقعی را حفظ کنی و تکنیک خوبی داشته باشی و مسیری ترکیبی برنامهریزیشده را پیش بگیری، خیلی ارزشمند است و حجم خیلی زیادی از موسیقیهای الکترونیک و جاز هستند که من عاشقشان هستم و دنیای این موسیقیها میتواند تقریبا نامربوط به هم باشد اینطوری که دنیای موسیقی الکترونیک یا دنیای جز یا دنیای موسیقی کلاسیک اما برای من این موضوع اینطور است که کجا این دنیاها همگذری(تلاقی) دارند و اینجا جایی است که برای من جالب میشود جایی که بفهمم کجا این موسیقیها باهم تلاقی پیدا میکنند.
شما پس از انتشار آلبوم «کابلها»، دو قطعه از آن را بهصورت ارکسترال و در قالب یک آلبوم ep منتشر کردید؛ آیا این قطعات نوعی تقابل با تکنولوژی است؟
من به تلاقی دنیای موسیقیهای مختلف علاقهمندم. درواقع ما راجع به اصلاح آهنگ «کابلها» صحبت میکردیم که بیشتر درباره پیانو و نحوه نواخته شدن پد است و همچنین یک سینتی سایزر در پسزمینه آهنگ وجود دارد که بهنوعی زمان را متوقف میکند و چیزی که الان راجع به آن تحقیق میکنم این است که چطور میتوانم با استفاده از سینتی سایزر، موسیقی برای ارکستر بنویسم و اینکه با استفاده از این دستگاه چه نقشی میتوانم داشته باشم یا چه بخشی از ریتم را تشکیل بدهم بهنحویکه موسیقی که برای ارکستر مینویسم خیلی ریتمدارتر باشد در قرنطینه اول یک قطعه با استفاده از دو ویولنسل برای ارکستر متروپل آمستردام ساختم که برای یک ارکستر سمفونی کامل و با دو ویولنسل بود و همینطور یک سینت بیس را با قسمتهای فراز و نشیب دار سینتی سایزر تلفیق کردم و میخواستم که این را به ارکستر اضافه کنم که ببینم باهم همخوانی دارند یا خیر! در مورد آهنگ «کابلها» سعی داشتم هم این موضوع را زیر سؤال ببرم و هم اینکه بگویم (پیشرفت تکنولوژی) یک موضوع غیرقابلاجتناب است و ما باید آن را بپذیریم. در این مقطع نادیده گرفتن تکنولوژی بهعنوان هنرمند، فقط به این صورت ممکن است که راهی برای تلفیق آن پیدا کنی و اینکه چطور آن را در بطن یک موسیقی آکوستیک کنترل کنی و این کار چالشبرانگیزی است و این چیزی بود که سعی داشتم در نسخه ارکسترال آهنگ «کابلها» پیدا کنم به همین خاطر از پیانو و سینث سایزر استفاده کردم و البته (المان) ارکستر هم بود و متوجه شدم که این ارتباط (بین موسیقیهای مختلف) خیلی شگفتانگیز است.
شما در نسخه ارکسترال آلبوم «کابلها» با ارکستری متشکل از نوازندههای جوان همکاری کردید، این همکاری چطور پیشرفت؟
مدیر اجرایی آن ارکستر از طرفداران من و از دانشآموزان کالج سلطنتی شمال در منچستر است که چند سال پیش آنجا تدریس میکردم و باهم آشنا شدیم و اجرایی برگزار کردیم و از اجرای من در کالج حمایت کرد و بعدازآن؛ در حین برگزاری یک تور بودم که پیشنهاد این همکاری را مطرح کرد و منم گفتم که همهچیز را آماده کن تا امتحانش کنیم و همه نوازندههای آن افراد جوانی بودند که تازه از کالج رویال شمالی فارغالتحصیل شده اما نوازندههای فوقالعادهای بودند و قویاً حس میکنم که در دوران جوانی و شاید حتی بعدتر از آن معلمهای خیلی عالی داشتم. ما در «اسنارکی پاپی» هم علاقه زیادی داریم تا افرادی را جذب کنیم که برای نسلهای بعد باقی بمانند و این گروه (ارکستر افراد جوان) خیلی علاقه داشتند که با من کار کنند و حس همکاری طبیعی خوبی داشتیم. آنها نوازندههای خیلی جوانی بودند اما وقتی من چشمانم را میبستم آنها مثل هر نوازنده حرفهای دیگر مینواختند و حس ارتباط بسیار خوبی داشت.