ریتم نو | سایت خبری - تحلیلی موسیقی ایران و جهان

تاریخ انتشار: ۱۵:۱۵ - ۰۴ تير ۱۳۹۶
/خاطرات/

استاد همانی بودند که آرزویش را داشتم

کاوه معتمدیان می‌گوید: در کنسرت آلمان از شهری به شهر دیگری می‌رفتیم و در راه سفر به شهر ماینز ...
استاد، شما بابای من هستید[مریم رفائی]
کاوه معتمدیان می‌گوید: در کنسرت آلمان از شهری به شهر دیگری می‌رفتیم و در راه سفر به شهر ماینز، بچه‌ها در اتوبوس دورهم جمع شده بودند و استاد صندلی پشت سر راننده تنها نشسته بودند و به جاده نگاه می‌کردند. بااینکه سال‌ها با استاد کارکردم اما هیچ‌گاه شهامت نزدیک شدن به ایشان را پیدا نکردم و استاد همانی بودند که آرزویش را داشتم. به همین خاطر از استاد پرسیدم می‌توانم کنارتان بنشینم و ایشان هم گفتند خواهش می‌کنم بفرمایید. تا کنار استاد نشستم دستشان را گرفتم و از گوشه چشمانم اشک سرازیر شد و در همین حال گفتم؛ "استاد من شمارا خیلی دوست دارم و برای من همه چی بودید. از دبستان تصنیف‌های شمارا گوش دادم و با همان صدای کودکانه خواندم و همیشه می‌گفتم شما بابای من هستید و عکستان از همان دوران تا دبیرستان در کیف پول من بود و چقدر برای دیدن شما لحظه‌شماری می‌کردم و دل می‌خواهد فریاد بزنم بگویم استاد دوستتان دارم. باورم نمی‌شد کنار شما بنشینم چون شما برای من همه چی هستید." 
سال‌ها این حرف‌ها در گلویم گیرکرده بود و می‌خواستم به ایشان بگویم ولی نه برای اینکه جوابی بگیرم. همان لحظه انقدر گریه کردم که استاد عینکشان را بالا دادند و شروع کردند به اشک ریختن و من را بغل کردند و من تا ماها آن لحظه را مرور می‌کردم. در همان حال مکالماتی بین ما ردوبدل شد و استاد گفتند که حسابی مطالعاتت را بالا ببر و راهت را ادامه بده و زمانی که آرام‌تر شدم آمدم عقب و تا شهر ماینز خوابم برد.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
تقویم هنری ادامه