
آرش نصیری [روزنامهنگار - مجری و بنیانگذار برنامه هزار صدا]
واسه پرچم سه رنگ/ زیر پرچم سفید
من هنوز معتقدم /باز باید جنگید
(حسین صفا - آلبوم پرچم سفید)
نکته مهم دیگر اینکه آنچه ما از برند محسن چاوشی میبینم فقط نام خود محسن چاوشی ست، اما او همواره تیمی کارکرده است. او در مصاحبههایش همواره به شاعران آثارش اشارهکرده و همان اوایل و در همان مصاحبه اول ده سال پیش گفته بود: «... ما سه چهار نفر دوست هستیم که باهم خیلی صمیمی هستیم: من، محمدرضا آهاری، حسین صفا، امیر ارجینی ... ما باهم خیلی دوست هستیم و همدیگر را و فضای ذهنی هم را خیلی خوب میشناسیم و در زندگی همدیگر هم هستیم. به هم زنگ میزنیم، همدیگر را میبینیم و خلاصه اینکه به هم خیلی نزدیک هستیم و این آثار اینطوری خلق میشوند ...» بعداً این دوستان کمکم رفتند. محمدرضا آهاری دیگر تنظیمکننده کارهایش نیست. امیر ارجینی که ترانه تعدادی از هیتترین کارهایش را گفته هم همینطور. (در مورد ارجینی و اهمیت حضورش در کنار چاوشی نکتهای را ذکر خواهم کرد.) بعدتر کسان دیگری برای هماهنگی کنارش بودند. آقایی به نام آقای نشان یادم هست و همینطور دوست عزیزم مهدی معزی که گویا هنوز هم در کنار اوست. تنظیمکنندههایی هم با او کارکردهاند و کار میکنند، هرچند که خودش هم تنظیمکننده است و هم آهنگساز اما آنقدر باهوش هست که از تنظیم دیگران هم استفاده کند تا کارهایش تکراری و دمده درنیایند. بنابراین تنظیمهایش را به فرشاد حسامی و امیر جمالفرد و موزیسین قدیمیتری مثل امید حجت و دیگران میدهد و بعد با بهروز صفاریان هم کار میکند، اما معلوم است که آبش با او در یک جوب باقی نمیماند. بهروز صفاریان غرور و کاریزمای خودش را دارد و هیچگاه نمیتواند یک تنظیمکننده صرف، که فقط برحسب سفارش کارش را انجام میدهد و میرود باشد. سابقه و تجربه و جایگاهش متفاوت است و بهعنوان یک خصیصه شخصی، همواره به وجه پرودیوسری اش هم توجه دارد، بنابراین، همکاری آنها که میتواند یک همکاری مهم و تأثیرگذار باشد، در همان پروژه ابراهیم متوقف میشود، برای آنکه در همکاری با چاوشی فقط اوست که دیده میشود. در ساخت برند محسن خان چاوشی همه امکانات در راستای مدل و شمایلی ست که از او ساختهشده است: مرد غمگین مردمگریز و خسته. مردی که انگار خیلی میداند؛ از مولانا و از شهریار و از عرفان و از غم طربناک و از خیلی چیزهای دیگر، اما درواقع شمایل است و او بر اساس شمایلی حرکت میکند که برای او طراحیشده است. شاید خودش طراحی کرده و شاید دیگران بیشتر در آن مؤثر بودند و خودش فقط تصمیم نهایی را گرفته، اما هر چه هست این شمایل باید همینگونه باشد و بنابراین باید در جمع دیده نشود تا رازآلود به نظر برسد، تلخ و اجتماعی بخواند (که خوب هم میخواند)، حتی آهنگ طربناکش هم درونی و حاوی یک غم طربناک باشد، ترسیده از تلخی و زشتی جنگ به نظر برسد (که لابد هست و درست هم هست)، خوزستانی باشد (که هست) و بهاینترتیب و با ارجاعاتی که گاهوبیگاه میدهد همزادپنداری هموطنانش را بربیانگیزد که این اتفاق هم میافتد چراکه خوزستانیها برای ما نماد خیلی چیزها هستند و بیش از آن ناکامی در عین داشتن نفت و امکانات طبیعی دیگر. نماد سوختن در آتش جنگ و این روزها هم نماد ماندن در غبار فروشی و طوفان خاک...
*
«اگر بیای همونجوری که بودی
کم میارن حسودا از حسودی»
(امیر ارجینی)
محسن چاوشی خودش ترانه هم گفته اما، باوجوداینکه بهتر بود ترانهسرای کارهایش هم خودش باشد تا آثارش مولفانهتر باشد، متوجه شده است که میزان تواناییاش در کلام بهاندازه تواناییاش در موسیقی نیست، بنابراین، همواره ترانهسرایان مهمترین همکارانش بودهاند، چراکه در آثارش کلام نقش محوری را دارد. خودش درباره ارتباطش با اهل کلام، در مصاحبه دومم با او که البته مصاحبه من نبود و خودش و مشاورانش نوشتهاند توضیح داده است: «دوستان ترانهسرایی دارم که خوب میدانند من چه میخواهم بگویم. آنها دستبهقلم میشوند و من با توجه به آن روحیات کار را آهنگسازی میکنم و مرحلهبهمرحله هم باهم دیگر همفکری میکنیم....البته در برخی موارد هم میشود که ترانه خود خواننده به خاطر حس آن تأثیر زیادی پیدا میکند. مثلاً ترانه «نخلهای بیسر» را خودم با کمک حسین صفا گفتم چراکه فکر کردم هیچکس بهتر از خودم نمیتواند این حس من به زادگاهم یعنی خرمشهر و همشهریانم را بازگو کند. «نخلهای بیسر» حس واقعی من به این شهر است اما در کل تلاش دارم که بهجای وقت گذاشتن برای کارهایی که دیگران بهتر میتوانند آن را انجام دهند به سراغ کارهای خودم بروم...»
حتی در همان مصاحبه درباره حسین صفا گفته است: «حسین مرا مینویسد و من او را میخوانم.» این مال وقتی ست که با امیر ارجینی به هم زده بود و عمدتاً و فقط کارهای صفا را میخواند.
همینجا و در داخل پرانتز ناگفته نماند که ترانهها و یا غزلیات حسین صفا هیچگاه مثل ترانههای امیر ارجینی پاپیولار نشدند، چراکه اساساً هم تفکرش و هم نوع اجرای ترانههایش برای درک خواص است نه فهم عمده مردم. باید قبول کرد که هیچ خواننده پاپی در هیچ کجای دنیا با خواندن تصاویر سورئالیستی پاپیولار نشده است. اگر به قطعات هیت چند سال اخیر چاوشی نگاه کنید هم این موضوع کاملاً مشخص است. هیتترین ترانهاین سالهای او «کجایی» ست که ترانهاش گویا کار خود اوست و ترانههای دیگر از شهریار و ... اینها هم ترانههای نسبتاً پاپیولاری هستند اما نه اینها و نه اکثریت ترانههای صفا -بهزعم نگارنده- هنوز به این ترانه امیر ارجینی نرسیدهاند که گفت: «رفیق من سنگ صبور غمهام/ به دیدنم بیا که خیلی تنهام/ هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم/ چه دنیای رو به زوالی دارم/ مجنونمو دلزده از لیلیا/ خیلی دلم گرفته از خیلیا/ نمونده از جوونیام نشونی/ پیر شدم پیر تو ای جوونی». این ترانه ترانهای ست که هم خاص و مناسب حال و هوا و کاراکتر محسن چاوشی ست و هم بهراحتی در دهان میچرخد و فهمیده میشود. ممکن نیست یک هنرمند با ترانههای ثقیل و پیچیده پاپیولار شود، هرچند وقتیکه یک هنرمند مخاطبان خاص خودش را پیدا کرد، آن مخاطبان بههرحال آن آثار را میشوند و سعی میکنند با آنها ارتباط برقرار کنند و بفهمند. همچنین این آثار حتماً به جلب مخاطبان فرهیختهتر هم کمک خواهد کرد اما مطلقاً جنبههای پاپیولار نخواهد داشت. از این جنبه حتی تک ترانه ترانه مکرم گفت: «گوشی رو وردار که صدات/ یه لحظه آرومم کنه...» از اغلب ترانههای بعدی چاوشی موفقتر است.
*
تنهای بیسنگ صبور خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش
(امیر ارجینی- سنگ صبور)
پیشازاین برای چاوشی نوشته بودم: «در این دوره که اساساً پیدا کردن آدمهای اصولگرای واقعی سخت است (خیلی سخت است)، چاوشی غنیمتیست برای مثال. نه اینکه نقدی بر او و موسیقیاش نباشد اما او حتی این انتقادها را جدی میشنود و برای آنها برنامهریزی میکند. شاید این مثال منتقدانی هم داشته باشد اما برای نگارنده که از کمی نزدیکتر شاهد نوع سلوک فرهاد مهراد بوده و یا دربارهاش بهضرورت مطالعه کرده و از نزدیکانش شنیده است، شبیهترین فرد به او محسن چاوشیست. بخش زیادی از دوران فعالیت فرهاد در دوران محدودیت و ممنوعیت کاریاش گذشت بااینحال او، حتی اگر همیشه فرصت کار داشت به همین صورت کار میکرد. جدی و پیگیر بود و مدام در حال مطالعه و بیش از هر چیز به شعر خوب اهمیت میداد و تأکید او روی کلمه و نوع خواندنش هم، از این توجه میآمد نه خودنمایی. چاوشی هم طوری کلمه را ادا میکند که معلوم است روح کلمه را درک کرده است و شما همان اندازه تأکیدی را شاهدید که لازم است نه بیشتر از آن.»
الان هم این نکته را تائید میکنم و البته حالا منظورم از چاوشی تیمی ست که درباره کاراکتر و رفتار اجتماعی او تصمیم میگیرند و کاراکترش را ساختهاند.
کاراکتری که در یکی از آخرین پستهای اینستاگرامیاش، در رد این شایعه که بهعنوان خبر فوری عنوان میکرد «محسن چاوشی ایران را ترک و به کانادا مهاجرت کرد» و از قولش نوشته بود که «دلیل مهاجرتم به کانادا پیشرفت کردن بود» نوشت: «چه دلیل عجیبی! من تا سر کوچه هم بهزور میرم» و سه استیکر خنده گذاشت.
شاید خود چاوشی اینگونه نباشد، اما باید اینگونه دیده شود. این یک برندسازی شخصی ست به همراه شخصیسازی برند.
«گلومو پاره کردم اما این مردم
بهم گفتن که دیوونهست ، عاشق نیست
کسی باور نکرد این آدمه بیشکل
به غیر از عشق با چیزی موافق نیست»
(حسین صفا)