[مریم رفائی]
داریوش آذر میگوید: من هیچوقت سحرخیز نبوده و نیستم و صبحها زود بیدار نمیشوم، زمانی که به لندن رفته بودیم، ساعت خوابم جابهجا شده بود و خوابم نمیبرد به همین خاطر صبح زود، نزدیک ساعت هفت صبح برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفتم دیدم استاد در سالن نشستهاند و هیچکدام از بچههای گروه بیدار نشده بودند از طرفی هم تصور کردند من هم سحرخیز هستم (با خنده)! رفتم و کنار استاد نشستم و ایشان از تجربیاتی که داشتند صحبت کردند که من مشتاقانه به آن گوش میدادم حدوداً یک ساعت از صحبت کردنمان گذشت، خواستم آرزویی برای استاد داشته باشم، گفتم؛ "استاد امیدوارم همینجوری بیشتر و بیشتر پیشرفت کنید و جهانی شوید!"
ایشان جهانی بودند و نیازی به چنین آرزویی نبود. این آرزوی من با آمدن اعضای گروه شهناز همزمان شد و آن ها گفتند؛ "دیگر جهانیتر از این هم مگر داریم؟!" در نهایت خوشبختانه استاد متوجه منظور من شده بودند.