ریتم نو | سایت خبری - تحلیلی موسیقی ایران و جهان

کد خبر: ۱۷۸۷
تاریخ انتشار: ۱۲:۳۰ - ۰۷ مرداد ۱۳۹۴
shahyad

 

صدرالدین انصاری زاده

فضای تکرار این است که هرگاه به جلد کاست یا تبلیغ و معرفی نامه ی محصولی مرکب از آوا و آواز برمی خوریم بخوانیم آهنگساز: ... ترانه سرا: ... . این سه نقطه ها در طول تاریخ موسیقی مدرن ایران با نام های مختلفی پرشده اند، اما اگر این نام ها و گام ها مهم اند به خود فرصت دهیم به آن سوی دو نقطه ها نظری بیندازیم. می نویسیم «آهنگساز» چون آهنگ و ساختن را مد نظر داریم و می خوانیم « ترانه سرا » چون ترانه و سرودن را توقع داشته اند و شاید بدانیم که بین ساختن و سرودن البته فاصله ای هست، ساختن حاکی از روندی منظم و هیئتی برآوردن مبتنی بر اندیشه ای پیشین است، حال آنکه ریشه های «سرودن» را خاک ِ سروش و الهام ناکجا آباد می رباید؛ ما ایرانیان سرود و شعر را با سروش و شهود آمیخته می یافته ایم و حال اینکه تبار واژه انگلیسی poem در یونانی دلالت بر ساختن و چیدمان داشته است نه آنچنان با میل ما سازگار بوده است و نه حتی با میل آن یونانیان باستان که شاعران را الهام یافتگان می خواسته اند و به همین دلیل بزرگ می داشته اند چراکه از مبنعی فراتر از اذهان بشری برخوردارند و درست به همین دلیل کوچک می شمرده اند چراکه مانند مجانین به آنچه می گویند آگاهی ندارند و گویا این ژست اخیر را که «من معنی شعرها را از خود ایشان پرسیده ام و خود ایشان نمی دانستند.» سقراط در برابر دادگاه آتن گرفته باشد.


در عرب گویند یعرب بن قحطان نامی عبارتی در محفلی انشاد کرد، چون هرگز سخن موسیقایی نشنیده بودند محفل گفتند: «این چه نسق سخن و ترتیب کلام است که از تو، مثل این گفتار ندانسته ایم!» گفت: «من نیز تا این غایت این سخن از خود نیافته ام.» چون بی واسطه ی تعلیم و تعلم به این گونه کلام شعور افتاد آن را شعر خواندند و این افسانه ای است اما... در عالم واقع اما شعر به طور معمول نه کاملاً حاصل الهام است نه حاصل چینش اندیشیده و نه شعور ورای آموزش، بلکه تلفیقی از همه ی این هاست؛ گاه از این بیشتر و گاه از آن.

آنچه پیرامون شعر گفته آمد از همان آغاز پیداست که از مذاق ترانه هم جدا نیست، هرچند در ادبیات کهن، از لفظ ترانه «دوبیتی» را نیز فرایاد می آورده اند اما به هر نحو آن را در ردیف قول و غزل و متون شایسته ی ترنم و آواز نیز در نظر داشته اند:

شراب خوار، ترانه سرای و نادره گوی

شگرف و چابک و خرم خرام خدمتگار        «مختاری غزنوی»

خونم ز دیده مطرب امشب ساخت

یا رب چه درد داشت کسی کآن ترانه ساخت.    «باقر کاشی»

آنچه هست قدما هم ترانه ساختن را به کار برده اند و هم ترانه سرا را، بیت اول از قرن ششم و بیت دوم از قرن یازدهم تا نمونه آوری ما پیش آمده اند. ترانه سرایی خود در لغت به معنای آهنگ ساختن و نغمه سرودن نیز آمده است. در اینجا نیز اشاره به اصل همراه بودن ترانه با آواز و آوا آشکار است و گویا تفاوت آن با شعر رسمی فقط در همین بوده است که می بایست با دستگاه های موسیقی سازگاری بیشتری می داشته و نیز مفاهیم آن عاطفی و آسان یاب می بوده است.

از ترانه سرایان قدیم آثار شایانی در دست نیست تا به قضاوت آن بنشینیم اما بر حسب ظاهر بعید است که ترانه سرایان پیشین گامی از شاعران چیره دستی همچون سعدی و حافظ و صائب و... برتر نهاده باشند، با این حال گفته اند که «غزلیات شمس»؛ اثر عظیم مولانا جلال الدین برای خواندن با ساز و آواز فی البداهه سروده می شده است. بر پایه ی این دیدگاه شاید بتوان شاعری بزرگی مانند ملای روم را از بزرگ ترین ترانه سرایان پیشین به شمار گماشت. بگذریم از این نکته ی ناگذشتنی که شعر شاعران دیگر نیز از رودکی گرفته تا انوری در محافل و مجالس فخیم درباری با ساز و آواز خوانده می شده است. رودکی گویا خود صدایی نیکو نیز داشته است اما اغلب شاعران سبک خراسانی خواننده و راوی برای شعر خود استخدام می کرده اند. حافظ نیز به شهادت ابیاتش مانند:

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

غزل سرایی ناهید صرفه ای نبرد

در آن مقام که حافظ برآورد آواز

به احتمال زیاد صدای خوشی نیز داشته است و قول و غزل های خویش را به ساز می خوانده است.

اگر معنای لفظ ترانه را در «دوبیتی» محصور نکنیم و آن را تنها نامی برای یک قالب شعری در ازمنه ی کلاسیک ندانیم بلکه معنای آن را تا متون هنری شایسته ی اجرای موسیقایی گسترش دهیم، عرصه ی این لفظ، جوشش و کوشش بسیاری از گویندگان پارسی را از آغاز تا کنون در بر می گیرد و پیداست که نمی توان حکم کرد آیا شاعران پیشین سرایندگان هنری تری بوده اند یا ترانه سرایان پیشین، چراکه اینان با این نگاه یکی بوده اند، اما با محدودیت دادن به معنای لفظ واضح است که شاعران پیشین بارها پیشتر از ترانه سرایان بوده اند. با همه این اوصاف مشکل بتوان گفت ترانه سرایی مدرن و شعر مدرن سرودن شامل همین قضاوت می گردد؛ درست است که باید اذعان کرد به لحاظ توان بیان هنری فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، یدالله رویایی، احمدرضا احمدی، رضا براهنی، بیژن الهی، علی باباچاهی و... سحرکاری های اعجاب انگیز و خیره کننده ای به ظهور و ابراز آورده اند اما ترانه سرایی مدرن در عرصه ی ویژه ی خویش که ایجاد سروده های مخاطب پذیر و در عین حال واجد شاخص های عالی هنری است هرگز گامی فروگذار نکرده است.

با این تطویل شاید دیگر مجال آن نباشد که به نمونه های جزیی برای اثبات این ادعا پرداخت اما مگر می توان سطرهایی این چنین به راحتی گذشت:

... تو بزرگی مث اون لحظه که بارون می باره...

اگر پذیرفته باشیم که برای سنجش بیان هنری هیچ چاره ای جز تحلیل فنی آن موجود نمی باشد باید پرسید راز زیبایی این سطر به لحاظ تکنیکی چیست؟ قدما کنکاش های فراوانی پیرامون ایماژ و نحوه های آن داشته اند مثلاً تشبیه محسوس به محسوس مانند تشبیه رخساره به گل، یا تشبیه محسوس به معقول مانند گیسو به روزگار یا تشبیه معقول به محسوس؛ عمر به باد. اما آنچه در بالا می نگریم از کدام گونه است؟ دانسته است که سراینده معشوق را به لحظه مانند کرده است، معشوق که محسوس است به لحظه، که معقول می باشد. اما کار به همین جا ختم نمی شود معشوق ملموس و انضمامی تنها به امر انتزاعی و ذهنی تبدیل نشده است بلکه دوباره به جهان ملموس و انضمامی بازمی گردد.

تو بزرگی مث اون لحظه که بارون می باره

ملموس            انتزاعی    ملموس

سفری از عین به ذهن صورت گرفته است و معشوق به حالت اثیری و برتر از تجربه های معمول توصیف گردیده است از این طریق سراینده معشوق را از پدیده های عادی مجزا نموده اما دوباره آن را در دسترس حواس قرار می دهد تا معشوق در عین فراتر بودن، نزدیک و دست یافتنی نیز باشد نوآوری و شیوه ای که به شگردی در کار وی تبدیل شده است:

تو مث وسوسه ی شکار یک شاپرکی

ملموس    انتزاعی    ملموس

تو مث شوق رها کردن یک بادبادکی

ملموس    انتزاعی    ملموس

تو مث شادی خواب کردن یک عروسکی

ملموس    انتزاعی    ملموس

سفر از چارچوب عین به ذهن و دوباره از قاب ذهن به عین مرزهای نگاه ابژکتیو و سابژکتیو را درهم می نوردد و دنیای بیرون و تجربه های آن را با دنیای درون و نوع احساساتی که ما نسبت به آن تجربه ها داریم، آشتی می دهد. مگر ما از یک ترانه سرای بزرگ چه می خواهیم؟ نمی خواهیم که ورای این مهارت های تکنیکی و شگردهای هنری جانی حساس و روانی جذب کننده برای دقایق تجربیاتی که ما به آسانی از کنار آن گذشته ایم داشته باشد؟ هنرمند بی شک و می بایست تأثر بیشتری از امور اطراف خود پذیرا باشد و دارد... همین ژرفای تأثر در پله ی بعد موجب می شود که رویدادها و پدیده های تاثیرگذارنده بر ضمیر او از خاطرش به راحتی سترده نشود و بیانی ملازم با تجربه های رنگارنگ را در پیش چشم ما به نمایش بگذارد:

حالم بده دلم واسه تو لک زده

نون خامه ای دیده باز ناخنک زده

و باز همان ژرفای تأثر و حافظه مندی است که شاید او را به دوران کودکی و لحظه های تاثرات ناب تر و دورتر از پیرایه های هژمونیک زیست کلیشه ی اجتماعی بازمی گرداند:

به امتحان شهریور، به وحشت شب آخر

به لحظه های تقلب، خط خطی گوشه ی دفتر...

در کجای کوچه گم شد سکه ی جوانی ما...

همه ی ما چنین تجربیاتی ار از حیات پیرامون خود به دامن گرفته ایم، لحظه های کودکی ما نیز سرشار از عواطف و آنـاتی بوده است که در سطرهای بالا مشاهده می کنیم. اما آیا آن نگاه دقیق و گزینش گر، آن ذهنیت تاثیرپذیر، آن تاثر ژرف، آن ژرفای حافظه و در آخر آن توان بیان و تکنیک برای هماهنگ کردن و چیدمان هنری تمام آن تجربیات در ما هست؟ شاعران بزرگ مدعی شعر مدرن تا چه حد تا کرانه های این تجربیات ناب پیش آمده اند و با ما تا مرز تجدید لذت و تجدید خاطره ی آن آنـات پیش آمده اند؟ ایشان تا چه حد نسبت به «بوی اسکناس» حساسیت از خود نشان داده اند و یا به عبارتی sensitive زیسته اند؟ ایماژهایی که حاصل از حس بویایی است در شعر امروز تا کجا نقش آفریده اند:

بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی

بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو

شامه ی سراینده را بنگرید که انگار مانند موجودی برتر و با حس بویایی توانمندتر جهان را به ادراک فرامی خواند و مگر هنرمند بودن همین درّاک بودن و دریافت بالاتر داشتن نیست؟ و اما در مرحله ی بعد، دریاباندن مهم است. بنگرید سراینده با تمسک به تصویرهای بکر و وهم انگیز چگونه شما را در عین بی ربطی ظاهری به اندیشه ی ارتباط بین بُعد پنهان اشیاء و خواهش آرامش فرامی خواند:

شعری برآب/ دشنه در خواب/ اسبی در مه/ مهتاب در مرداب/ زخمگاه ِ آهو/ چشم به راه جادو/ جنگجو! جنگجو!/ از آشتی بگو!

و اما واماندگی و غربت را در اوج بزرگداشت و احترام به انسان محکوم شده به این شرایط چگونه شیواتر از این می توان بیان کرد و بر ادراک مخاطب نشانید و دریافته را دریاباند:

شب با تابوت سیاه/ نشست توی چشم هاش/ خاموش شد ستاره/ افتاد روی خاک/ سایه اش هم نمی موند/ هرگز پشت سرش/ غمگین بود و خسته/ تنهای تنها

همانطور که می بینید نگاه سراینده در پرچین تجربیات فردی ـ هرچند نفیس و ویژه ـ محدود نمی ماند و حتی از قالب حلول در اشخاص دیگر نیز پیله می دراند و تا کیهان شناسی آلام و آمال اجتماعی و آحاد نوع بشر پیش می رود. سراینده ی ترانه ی «بوی خوب گندم» با تصاویر و بیان متعهد خویش دست قشر پایمال شده را در عالم خیال می گیرد ولی در عالم واقع، همراه با خواننده ی صاحب سبک و سرشناس مدرن؛ داریوش اقبالی پا به آزمون زندان می گذارد. اما سمبولیسم اجتماعی ـ سیاسی نه تنها در این اثر بلکه در کارهای دیگری مانند «جمعه»، «قدغن» و... او را وا نمی رهاند. فارغ از این که با تاویل هایی که پیرامون اثرش شکل یافت موافق باشیم یا نه باید اعتراف کرد که ترانه ی «نون و پنیر و سبزی» با آن اعتدال و نوآوری چشم گیر ـ و حس همیشه ی نوستالژیک به جهان کودکی ـ از شاهکارهای پهنه ی ادبیات سیاسی و اجتماعی دوران معاصر به شمار می آید.

برپایه ی نمونه های داده شده و آنچه از سرایش ها و صدای خود او شنیده و آنچه در دفترهای ترانه های او خوانده ایم می توان گفت شهیار قنبری را شاید می بایست با صفات زیر توصیف کرد:

  1. ادراک گر و حساس ( sensitive )

  2. پرخاطره و حافظه مند

  3. گزینش گر لحظه های بکر

  4. صاحب تکنیک در نمایش تصاویر و تصورات

  5. دچار حس نوستالژیک به دوران کودکی و پاکی

  6. حکاک و دریاباننده ی تجربیات ناب

  7. دارای دایره ی واژگانی وسیع

  8. تفاوت مند نسبت به مسائل اجتماعی

  9. نوگرایی در فرم و بیان

  10. صاحب نگاه منفرد و در عین حال وسیع


نگارنده در طول سالیان خوانش و پژوهش ادبیات ابرام داشته است که افت و خیزها و افراط و تفریط های شعر متجدد همواره از سوی ترانه سرایان چیره دست روزگار، مگر جبران شده باشد. باید به یاد داشت که اگر شاعران می توانند بیان خود را هربار پیچیده تر، فنی تر، شخصی تر و ... نمایند اما معاطفه و مخاطب پذیری با سرشت ترانه درآمیخته است و از آن تفکیک ناپذیر است؛ ترانه سرایان بزرگ معاصر در عین حفظ سلامت شریف ترین و اصیل ترین شاخصه های خلاقیت و توانش های هنری، جانب سلاست و جذب خاطر مخاطب را نیز به نیکی نگاه داشته اند و به حق بر دل و زبان مردمی که به هر دلیل توان شرکت در مساعی و سلوک خلاق و تفاوت طلب هنرمندانه را نداشته اند جاری و ساری بوده و هستند. این است راز زیبا و جادوی شگرف این به راستی هنرمندان.

شهیار قنبری در کنار نام هایی همچون ایرج جنتی عطایی و اردلال سرفراز ـ که من آن ها را بسیار بزرگ و عزیز می پندارم ـ از امشاسپندان و جاودانان هنر و ادبیات در این خطه ی صاحب تبار و پر اعتبار در شعرند.
منبع : ریتم نو
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
تقویم هنری ادامه